Monday, January 1, 2007

تمام گیلاس ها را من می چیدم می دادم دستت،تو با اونا گوشواره درست می کردی می انداختی دور گوشت و می پرسیدی قشنگ شدم؟می خندیدم و دنبالم می کردی و تمام باغ را می دویدیم تا اینکه باران می گرفت،می بارید و باز هم می بارید سیل می شد همه گیلاس ها را با خودش می برد ،از پشت پنجره با هم گیلاس ها را نگاه می کردیم که می رفتند .به من نگاه کردی و گفتی هنوز یکی روی گوشت داری،یکی به من دادی یکی خودت خوردی و از باغ رفتیم.دیگه گیلاسی نبود،حتی اینجا خورشید هم در نیامد،من دنبال توپ دویدم و تو نگاهم می کردی ،توپ هم حتی افتاد خانه همسایه وبا هم رفتیم تا پیاده رو ببینیم،اینجا دیگه باغ نبود زدم زیر گریه ، فرار کردم تو بغل تو...صبح دیگه خورشید در نیومد ،صبح دیگه گیلاس روی گوشت نبود،صبح دیگه من نبودم،تو نبودی،آغوش تو نبود...اما هوا بوی تو را گرفته بود،همه جا رد نگاهت مانده بود،تمام پیاده رو های شهر را بر عکس رفتم تا شاید دوباره به تو برسم،رسیدم به باغ گیلاس،حتی یک دونه گیلاس هم نبود،فقط مجسمه مردی یا سیگاری گوشه لبش دم در ایستاده بود،زدم زیر گریه

2 comments:

kholood said...

gilas nabood...baroon nabood...hich chiz nabood vali booye khaterate dirooze ba to boodan oonja bood....
hamanja pabepaye to dast dar daste to geristam...
.
shad zi

kholood
http://khanehomid.persianblog.com

kholood said...

غير گريه مگه كاري مي شه كرد
كاري از ما نمي آد ، زاري بكن
اون كه رفته ، ديگه هيچ وقت نمي آد
تا قيامت دل من گريه مي خواد
اردلان سرفراز