Tuesday, January 23, 2007

دستش خط خورد،یک خطی کشیده شد ،خط زل زده بود بهش و نگاهش می کرد،خط نگاهی به اطرافش انداخت دید پر خط خطیه
،به خط بغلیش نگاه کرد....همه چیز از همین خط شروع شد ،امتداد یافتیم ،بزرگ شدیم ،گاهی منطبق می شدیم،گاهی فقط در یک نقطه که اشتراک داشتیم همدیگر را بغل می کردیم،گاهی موازی می شدیم ولی بی نهایت...!!!نه بی نهایت نزدیک تر از اونه که فکر می کنی،بی نهایت مثل یک کوچه بن بسته که همیشه تهش ایستادی یا زود به آخرش می رسی ولی تا آخر دنیا جایی دیگه جز آخر اون کوچه نمی تونی بری.
آخرش یه روز که من دنبال گیلاس رفته بودم ،خودمو کشیدم و مسیرم عوض شد،دیگه دو تا خط متنافر شدیم،تا مدتی می دیدمت،صبح ها برایت گیلاس می آوردم ،یعنی دستم میرسید که بهت گیلاس بدم،اما یک روز صبح اینقدر از هم دور شدیم که دستم بهت نرسید....یک روز صبح اینقدر از هم دور شدیم که نگاهم هم حتی بهت نرسید ،مسیر نگاهم یک مسیر خط خطی و منحنی را دنبال کرد شاید تو را پیدا کنه،به همه چیز رسید جز تو و تو که حتی رد پایت میان خط ها خط خطی شده بود و ...مهم نیست....شاید دنیا مثل کره باشه...اما میان این همه خط خطی که نگاهم دیده بود،همشون شبیه تو بودند ولی تو نبودی،شاید هم تو بودی و نگاهم تو را چیزی دیگه تصور می کره....مثلا یک خط سه بعدی...لعنت به این نگاه....من همین جا میمونم دیگه حتی یک قدم بر نمی دارم ،لعنت به تو ،لعنت به خطاط،لعنت به من...لعنت به این لعنت

پ.ن
حالا پاک کن دارم

1 comment:

Anonymous said...

ajab...